یکی از ویژگیهای سریال پربیننده و نفسگیر پوست شیر جدا از ضرباهنگ و قصهگویی حرفهای، بازیهای استادانه و باورپذیر آن بهویژه بازیگرانی که به عنوانِ زوج در مقابل هم قرار داشتند، مثل نقش رضا و مژگان که ژیلا شاهی و علیرضا کمالی ایفا کرده بودند.
شاهی بازیگر جوان و سختکوشیست که تا همین چند سال پیش برای حضور در کلاسهای استاد حمید سمندریان مسیر اردبیل به تهران را با اشتیاق و علاقه طی میکرد و از تئاتر تا فیلم کوتاه، هر فرصتی را برای افزایش مهارتها و آموختن ریزهکاریهای بازیگری غنمیت میدانست. شاید حاصل همین جستوجوها و تکاپوی فردی بود که باعث شد در ابتدای دههٔ 1390 نخستین تجربههای سینماییاش توجه اهل فن را جلب کند و از ظهور یک چهرهٔ تازهنفس در سینمای ایران خبر بدهد. او که یکی از هزاران دانشآموختهٔ کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان است فقط منتظر ویترین مناسبی بود که تواناییهایش را نمایش دهد، و بازی در فیلم شیطان وجود ندارد (محمد رسولاف) و سپس نامزدیاش برای دریافت سیمرغ بلورین جشنوارهٔ فجر (قصر شیرین، رضا میرکریمی) کافی بود که جایگاهش را در ذهن سینمادوستان تثبیت کند. در سریال موفق و تحسینشدهٔ پوست شیر علیرضا کمالی همبازی اوست که اوج احساس، خشم و غمها و شادیهایش را به چشمهایش منتقل میکند و حضورش در مقابل همبازیاش به انتقال بازیگر مقابلش بسیار تأثیرگذار است؛ دو بازیگر توانمند و پرانرژی که تخصصشان بازی در نقشهای سخت و اجراهای فیزیکی و سنگین است و در این سریال در مقابل هم بسیار موفق و تأثیرگذار بود. گفتوگوی ویدئویی ما با این دو را بهزودی در نسخهای مفصلتر در فضای مجازی میتوانید تماشا کنید.
عباس یاری
علیرضا کمالی: این نقش از ابتدا بر این اساس طراحی شده بود.
کمالی: نه، شانزدههفده قسمت نوشته شده بود ولی فرجام شخصیتها کاملاً مشخص بود. در طراحیای که آقای محمودی و رضا بهاروند داشتند، فرازهایی را در فیلمنامه در نظر گرفته بودند که بر خلاف شخصیتهای سینمایی قبل از انقلاب کاملاً چندوجهی بود، در حالی که آن فیلمها بُعد کلاهمخملی را در ریختن آب توبه، برای پیشبرد داستان کافی میدانستند. صرف این که طرف گردنکلفت است به این معنا نیست که از عاطفه تهی باشد. مثلاً اگر این شخص مادرش را از دست داده باشد، آیا هیچوقت دوربین وارد خلوت او شده است؟ آیا در شخصیتپردازی، کودکی این آدم را دیدهایم؟ میدانیم چه ارتباطی با مادرش داشته یا پدرش چه عاطفهای را خرجش میکرده؟ اما در کار ما این اتفاق افتاد. ما به خیلی قبلتر از زندگی فعلی رضا پروانه مراجعه کردیم چون رفاقتی در قصه وجود داشت که نیاز بود پیشینهٔ آن مشخص شود. چون دُز عاطفه خیلی زیاد است. او جانش را کف دستش میگذارد و وارد معرکه میشود. بخشی از بازیگری دانش است، بخشی اشراف به ابزار بازیگری و بخشی تحلیل نقش. ترکیب همهٔ اینها میشود خروجی بازیگر. بخشی از بازیگری هم تجربهٔ زیست است؛ یعنی کانالیزه کردن احساسات شخصی در راستای ایفای نقش. چیزی که مجهول است و نمیشود برایش قواعدی در نظر گرفت روح بازیگر است. چون فارغ از بازیگری، من هم شداید روزگار را دیدهام و میبینم. آثارش بر من قطعاً خواهد ماند. من هم عزیز از دست دادهام و داغ دیدهام و بند دلم پاره شده. مگر میشود این در بازیام بیتأثیر باشد؟ اشارهای داشتید به رابطهٔ رضا و مژگان و بار عاطفی آن. ما واقعاً دربارهٔ ارائهٔ حس و احساسات چندان گپ نمیزدیم. شاید اشاره میکردیم اما از قبل طراحی نکرده بودیم. انگار یک دایرهٔ مغناطیسی حول رابطهٔ ما شکل میگرفت.
ژیلا شاهی: بعد از این که سهچهار قسمت از سریال پخش شد، با یکی از بچههای گروه تماس گرفته بودند و پرسیده بودند که ژیلا شاهی پشت صحنه چه رفتاری دارد؟ گفته بود ژیلا همیشه یک گوشه مینشیند و با کسی حرف نمیزند. در ادامهٔ صحبتهای آقای کمالی میخواهم بگویم که پشت صحنه، آن مدل رابطهای که دائم با هم حرف بزنیم و طراحی کنیم بین ما نبود. اگر فکر میکنند که پیشزمینهٔ این سکانسها شامل بحث و گفتوگوهای طولانی است اشتباه میکنند.
کمالی: انگار آوردهای خودش به وسط میآمد.