جنگ جهانی سوم دو مؤلفهٔ اصلی دارد و چند نکتهٔ حاشیهای. جابهجایی طبقاتی و فیلم در فیلم اصلیترین مؤلفههای آنند. جابهجایی طبقاتی از جمله مضامینی است که هم ریشه در ادبیات کلاسیک دارد (نمونه بارزش شاهزاده و گدا اثرمارک تواین) و هم در سینما از جمله دیکتاتور بزرگِ چاپلین که این یکی اوج بهرهگیری از این مؤلفه است. و همچنین نمونههای دیگر از جمله در سینما و تلویزیون ایران در سالهای نهچندان دور از جمله فیلم آدمبرفی و سریال جذاب افسانهٔ سلطان و شبان. جذابیت این جابهجایی آن است که مخاطب برای لحظاتی خود را در جایگاهی قرار میدهد که میتواند از آنجا بر بیعدالتیها و نابهسامانیها بشورد و آرزوهایش را دستکم در ذهن برآورده کند. نوعی دق دل خالی کردن. مثل آن سخنرانی آتشین آرایشگر مفلوکِ دیکتاتور بزرگ که او را اشتباهی به جای هیتلر میگیرند و ناچار است در جمع طرفداران و سربازان او سخنرانی کند و او هم این موقعیت را تبدیل به فرصتی برای خالی کردن درددلها و اعتراضهایش مییابد. در عین حال برای مخاطب، بهویژه مخاطبانی که در موقعیت اجتماعی زیر متوسط قرار دارند، این مؤلفه به عنوان عنصری طلایی جلوه میکند.
شکیب شخصیت اصلی جنگ جهانی سوم نیز کموبیش آدمیست همتراز آرایشگر مورد اشاره. یک کارگر ساده که در پشت صحنهٔ فیلمی که دربارهٔ جنگ جهانی دوم و کشتار یهودیان توسط هیتلر ساخته میشود لباس راهراه بر تن میکند (مثلاً طنز. تبدیل ساده به راهراه!). شکیب طی ماجراهایی در کسوت یکی از جنایتکارترین شخصیتهای تاریخ، در مقابل دوربین بر مسند آن دیکتاتور مثالزدنی مینشیند. این یکی از موضوعهای این فیلم دوپاره است؛ یعنی جابهجایی موقعیتها. از نیمهٔ دوم فیلم شاهد درونمایهٔ دیگری هستیم: نقد رابطهٔ قهری و ظالمانهای که بر سینمای ایران حاکم است. شکیب، دختری را در زیر یکی از دکورهای فیلم - خانهٔ هیتلر - پنهان میکند؛ عشق پنهان اما تراژیک. خانه با انفجاری به آتش کشیده میشود و دختر که کر و لال است نه صدای هشدار پیش از انفجار را میشنود و نه میتواند فریاد بزند. او در آتش میسوزد و این آغاز عصیان شکیب است. در واقع او سفری درونی و بیرونی را که از تباهی به تباهی دیگر آغاز کرده به پایان میبرد. انسانی درمانده که ابتدا نقش یک جنایتکار را بازی میکند و در نهایت خود به یک جنایتکار تبدیل میشود.
تیزر فیلم از کانال آپارات «سینماتیکت»