از عنوان فيلم شروع میکنيم: يهودا و مسيح سياه. اين عبارت قرار است با وضوح کامل ارجاع به ماجرای خيانت يهودا به حضرت عيسی باشد و رفتار ظاهراً پيروانه اما در واقع با انگيزهٔ خبرچينی ويليام اونيل نسبت به فرد همپتن، از چهرههای شاخص حزب پلنگ سياه، آن را تداعی کند. اما مشکل بنيادين فيلم از همين ابتدا رخ مینماياند؛ آيا اصولاً خيانتی در کار است که حالا پای شباهت ماجرا با شمايل و نام يهودای خائن پيش کشيده شود؟
دربارهٔ فرد همپتن، که البته با صفت مسيح سياه در تاريخ جنبشهای سياهان آمريکا معروف است، بحثی نيست. او هم مثل بسياری ديگر از رهبران حزب پلنگ سياه، با بهرهگيری از آموزههای سوسياليستی و بهويژه با استناد به تعاليم مائو، راه مبارزه با کاپيتاليسم را از راههای بشردوستانهٔ خيرخواهانهای مانند تأسيس درمانگاههای خيريه، تأمين صبحانهٔ کودکان فقير، اشتغالزايی برای بيکاران و ساير خدمات عمومی اجتماعی دنبال میکرد که محبوبيت گستردهٔ ناشی از آن، ناتوانی دولت وقت را در رفاهبخشی به مردم بارزتر ساخت و همين، کار را به آنجا رساند که رييس افبیآی، اين حزب را بزرگترين خطر برای آمريکا قلمداد کرد و پروندهسازی، برخوردهای روانی، دادگاههای فرمايشی، جاسوسی، خشونت، حبس و ترور را در برابرشان تدارک ديد. دادن صفت مسيح به رهبرانی همچون همپتن، در همين وجههٔ عدالتطلبانه و در عين حال مسالمتآميز و کنشهای خيريهایاش خاستگاه داشت...