سرم را که چرخاندم زمان مثل برق و باد گذشت و نوروزم دود هوا شد! کلاس پنجم دبستان بودم و اصلاً حواسم به این نبود که با تمام شدن تعطیلات عید و باز شدن مدرسهها، چه مصیبت بزرگی پیش رو دارم. یواش یواش طعم شیرین مجلهها و کتابهایی که با عیدیهایم خریده بودم و فیلمهایی که در تعطیلی نوروز برای چندمین بار قاچاقی یا گاهی هم با خرید بلیت دیده بودم، تبدیل به کابوس شد. وقتی قیافهٔ آقای حسینی معلم سختکوش، جدی و بسیار خشن ما، جلوی چشمم میآمد تنم به رعشه میافتاد. او اگر آن سالها در ساواک استخدام شده بود، کار و بارش بهمراتب سکهتر از شغلِ معلمی بود. شک ندارم تا ردههای بالا هم ارتقا پیدا میکرد و از هر شورشی چپ و راستی اعتراف میگرفت! هر روز در دو نوبتِ صبح و عصر وقتی درِ کلاس را باز میکرد، اول دست راستش با چوبدستی نسبتاً کلفتش وارد کلاس میشد، بعد خودش. پای چپش کمی میلنگید، و هیچوقت علتش را نفهمیدیم.
اگر بهار بود یا پاییز و یا زمستان، اگر بزرگترین جشن ملی و مذهبی بود یا عزای محرم و صفر، اخم آقای حسینی باز نمیشد. حالا اخمش چندان مهم نبود، دست بزن داشت و اگر سر کلاس با هر بهانهای یکی از بچهها را روی نیمکت نمیخواباند و به کف پای آن بیچاره چوب نمیزد، عذاب وجدان میگرفت! حس میکرد قورباغهاش را قورت نداده، یا رسالت فردیاش نیمهکاره مانده و هر چه زودتر باید کف پای بچهای را خونآلود کند تا دلش آرام بگیرد. طفلک آدمِ دلش بود! و دلش بیش از هر چیزی توی این دنیا، برای چوب و فلک غش میرفت! خلاصه که حکایت غریبی بود مدرسه رفتن و درس خواندن ما در آن روزگار. البته که آقای حسینی وجدان کاری داشت و از لحظهٔ وارد شدن به کلاس، مرتب روی تخته مینوشت و پاک میکرد و گرد گچ وارد حلقوم مبارکش میکرد، و آن قدر میگفت و میگفت که کمکم از گوشهایش دود بیرون میزد و کف به دهن میآورد! زنگ تفریح را هم که میزدند او یکیدو دقیقه بیشتر توی کلاس میماند تا حقوقی که میگیرد حلال باشد! از ده روز مانده به عید، آقای حسینی شروع میکرد به نوشتن تکلیفهایی که باید در ایام تعطیلی عید انجام میدادیم. صد جور معادلهٔ ریاضی مینوشت و مرتب تأکید میکرد که حل این مسألهها برایش بسیار مهم است و وای به حال دانشآموزی که بعد از عید بدون انجام تکالیف، آن هم تمیز و پاکنویسشده، پایش را توی کلاس بگذارد: «دماری از روزگارش درمیآورم که مرغان هوا به حالش گریه کنند!» و در این مورد خاص بههیچوجه تخفیف نمیداد؛ واقعاً دمر میخواباند و دمار درمیآورد!