فیلم امروز

درخت آرزو

سرمقاله شمارهٔ ۲۴

21 اسفند 1401

سال بد

سال باد 

سال شک

سال اشک

سال کورسوی امید

سال اندکی انتظار

سال رؤیاهای ابری

سال انفجار تورم به جای افزایش

سال دکه‌های چای و کلوچه و سیگار

سال میوه شدن سیب‌زمینی و پیاز

سال ترکش و ساچمه و آسفالت و کبودی

سال مسموم، مجروح، مدفون

سال مازوت، نفس‌تنگی، اورژانس

سال سینماهای بسته، خالی، خلوت

سال سینماهای لاکچری تازه‌تأسیس بی‌مشتری

سال سینمای مطرود، محکوم، فقیر

سال سینماگران متهم، محکوم، محبوس

سال پروژه‌های میلیاردی دوستان

سال جشنوارهٔ آشنای قدیمی که غریبه شد

سال بسیار ناگفته‌ها و این نوروز بی‌بهار

بهار و نوروز همیشه موسم امید و نو شدن و شادمانی بوده و اگر گفتند که سال نکو از بهارش پیداست، آیا سال آغاز قرن تازه هم دلالت بر کیفیت ادامه‌اش دارد؟ تریبون‌های رسمی که مدام می‌گویند مشکلی نیست و اگر هم هست خیلی ریز است و اوضاع «کاهشی» است اما در عمل، توی خیابان و در جامعه، واقعیت سِرتق و چموش به تلخی از دستور مدیران و حاکمان سرپیچی می‌کند و آن‌چه کاهشی شده، عمر و توان و طاقت ماست.

حالا در چنین شرایط و زمانه‌ای از کجای بهار و امید و شادمانی بنویسیم؛ نمی‌دانیم. فعلاً که چندی‌ست افتان‌وخیزان، گاهی سینه‌خیز، کورمال‌کورمال، از امروز به فردا می‌رویم و نمی‌دانیم در قحطی خبر خوب روز بعد با کدام خبر بد بیدار می‌شویم و در طول روز چه در انتظارمان است. خبر خوب رسمی این است که دلار پنجاه‌وچند هزار تومانی وارد کانال مثلاً ۴۹هزار تومان شده و برای تسکین و خالی کردن دق دل، با موضوع شوخی می‌کنیم و برای اعلام قیمت فلان قلم از نیازهای‌مان، می‌پرسیم: قیمت الان را می‌خواهی یا.... الان؟! و در «الان»های بعدی نمی‌دانیم چه خبر است.

خوش‌بختانه - یا شاید متأسفانه - ملت ما به عنوان یک مکانیسم دفاعی در شوخی با مصیبت‌ها و جوک و مضمون کوک کردن از ناملایمات، استاد است. امروز کلیپ طنزآمیزی دیدیم از خانمی که به قصابی مراجعه کرده تا سه‌چهار گرم گوشت بخرد. قصاب خرده‌گوشتی را به او می‌فروشد که می‌گوید مال خانم‌دکتری بوده که فقط چند بار آن را لیس زده؛ به قیمت یک میلیون و خرده‌ای. و قصاب آن را وزن می‌کند و توی یکی از قوطی‌هایی می‌گذارد که طلافروش‌ها برای بسته‌بندی حلقه و انگشتر و طلاهای کم‌حجم استفاده می‌کنند و آن را به خانم خریدار می‌دهد. خانم ذوق می‌کند و می‌گوید می‌خواهد آن را پس‌انداز کند. زن‌ دیگری با پسر نوجوانش می‌آید و می‌گوید پسرش کم‌خونی دارد و قصاب تکه‌گوشتی را به صورت پسر می‌مالد و اجازه می‌دهد آن را بو کند تا قوت بگیرد. مردی مفلوک و درمانده و نیازمند هم می‌آید تا یک ناخن‌گوشتِ پس‌اندازش را بفروشد. این فشردهٔ وضعیت اقتصادی ما به زبان سینما در قالب یک «فیلم» کوتاه گروتسک است؛ هرچند با لحن اغراق‌آمیز کاریکاتوری. یک کمدی تلخ و سیاه. به تلخی و سیاهی روزگار پدر و مادرهایی که نمی‌دانند جواب نیازهای فرزندان‌شان را چه بدهند. و می‌توان وضعیت آن پدر مشهدی را درک کرد که از فرط درماندگی، خود و اعضای خانواده‌اش را یک‌جا کشت؛ حتی اگر عمل شنیع پدری که اعضای فرزند خردسالش را تکه‌تکه فروخته قابل‌درک نباشد.

در زمینهٔ‌ سینما هم اوضاع را کم‌وبیش همه می‌دانند. البته که فیلم‌هایی ساخته شده و می‌شود. جشنوارهٔ فجر هم برگزار شد. سریال‌هایی برای شبکهٔ نمایش خانگی تولید و پخش می‌شود و این کسب‌وکار تا حدودی رونق دارد اما سالن‌های سینما سوت‌وکورند؛ هرچند پردیس‌های بیش‌تر و مجهزی در همین یکی‌دو سال اخیر ساخته شده‌اند. اما بجز سیاست‌هایی که منجر به فساد اقتصادی و رواج رانت‌خواری و تضعیف سینمای مستقل شده، سینمای ایران با دو بحران عمدهٔ دیگر روبه‌روست؛ وضعیتی که با توجه به رویدادهای ماه‌های اخیر و واکنش‌های سینماگران و تماشاگران، برگشت‌ناپذیر است و نیاز به بازنگری و تحولی اساسی دارد. یکی ارتباط ناسور و مخدوش کنونی مجموعهٔ سینمای ایران با حاکمیت که به شکل گذشته نمی‌تواند ادامه پیدا کند یا دست‌کم ثمرهٔ فرهنگی و اقتصادی سالم‌ و مفیدی داشته باشد، و دیگر روی‌گردانی تماشاگران از سینمای ایران که سینما را دچار بحران مخاطب کرده و این امر بیش از هر چیز مخاطره‌ای برای سینمای مستقل است، وگرنه سینمای متصل به سرمایه‌های غیرسینمایی که به کارش ادامه می‌دهد حتی اگر تماشاگر نداشته باشد و فقط به درد تدارک بیلان به رؤسا بخورد. حالا حتی فیلم‌های تلخ اجتماعی که زمانی به عنوان آثار معترض انتقادی شناخته می‌شدند، تماشاگر نیازمند به امید و شادی و تنوع را دل‌زده و ایجاد دافعه کرده‌اند. همهٔ این‌ها حاصل یک زندگی غیرطبیعی است. حالا هم که با اعلام افزایش قیمت بلیت سینماها در سال آینده و افزایش فشار بیش‌تر به سبد معیشتی مردم، پیش‌بینی‌اش دشوار نیست که در سال آینده، سینماها باز هم خلوت‌تر از گذشته خواهند شد. حرف زیاد است و گفتنی‌ها بارها گفته شده است. متأسفانه پافشاری بر سیاست‌های گذشته و تداوم خطاها، و این روحیهٔ آشنا که «فقط من درست می‌گویم، من اشتباه نمی‌کنم و حق با شما نیست» باعث شده مدام امیدها برای آیندهٔ پیش رو کم‌رنگ‌تر شود. نمی‌دانیم در عصر زلزله‌های 7.8 ریشتری، کرونا، سلاح‌های کشتار جنگی، داعش، تهدیدهای هسته‌ای و شیمیایی، مازوت، گازهای گل‌خانه‌ای، و منجلاب سیاست، آیا می‌توان هنوز امیدوار بود؟ اما اگر امید نباشد، لااقل می‌شود آرزو کرد. ما اهل سینما وقتی امید نداریم خیال می‌بافیم؛ رؤیا که داریم. آندری تارکوفسکی در واپسین فیلمش ایثار، با وجود آگاهی به سرطان کشنده‌اش، درخت خشکی را در ساحل کاشت به امید روییدن و سبز شدنش. همین که عکسش را روی جلد این شماره می‌بینید. ما هم به رؤیاهای سینمایی‌مان پناه می‌بریم. نوروزتان مبارک!

  • درخت ارس آرچه، عکس: حمید کریلی
ادامه مطلب در ماهنامه
0 0 votes
Article Rating
Subscribe
Notify of
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
© ۱۴۰۰ فیلم امروز
ماهنامه سینمایی فیلم امروز با اتکا به پشتوانه ای ۴۰ ساله، همراه با آغاز قرن جدید شروع به کار کرد.