امین تارخ را در کلاس اول دانشکدهٔ هنرهای زیبا دیدم. از شیراز آمده بود، من از مشهد. هر کدام از بچهها از شهری آمده بودند، چندتایی هم از تهران. امین از همان روزهای اول دیدنی شد. بازیگر باید دیدنی باشد. در کلاسمان چند نفری کمکم بیشتر از بقیه دیده میشدند. آنها که بیشتر بازیگر بودند. من و امین بهآهستگی دوست شدیم. روشمان در بازیگری با هم فرق میکرد. وقتی یکی از استادانمان، محمد کوثر، از آمریکا آمد و آموزشهایش را آغاز کرد - که واقعاً استاد خوبی بود - هم درس میداد و هم کارگردانی میکرد، امین تارخ شد بازیگر اول و همیشگی او. اما من با آمدن علی رفیعی از فرانسه، شدم بازیگر مورد علاقهٔ او. دو روش و نوع نگاه به تئاتر داشتند. او و من با هم رشد میکردیم و هر روز بیشتر به هم نزدیک میشدیم. سال بعد بچههای شیراز تعدادشان بیشتر شد؛ مجید جعفری، حبیب دهقاننسب و اصغر همت. من با همهشان دوست بودم. تا این حد که برخی فکر میکردند من هم از بروبچههای شیراز هستم. امین تارخ زیبا و خوشقدوبالا و خوشصدا بود. همان زمان که دانشجو بود برای بازی در یک سریال انتخاب شد: شهر من شیراز. این موفقیتی برای یک دانشجوی بازیگری بود و هست. امین هر روز بیشتر دیده میشد. شاگرد بااستعداد و درسخوانی هم بود. رشتهٔ دوستی ما ادامه داشت تا دانشکده را تمام کردیم. من به خدمت برای ارتش رفتم. دست بر قضا چند ماه آموزشی قرعهٔ من به شیراز افتاد. کاملاً شانس بود چون با بروبچههای شیراز بیشتر دوست شدم. بعدتر انقلاب شد. همهٔ روابط به هم ریخت. من بیشتر به سمت فعالیتهای سیاسی کشیده شدم. زندان رفتم و بهکلی از محیط تئاتر و تصویر دور افتادم. وقتی دوباره به سوی بازیگری برگشتم، 39ساله بودم. امین یک سوپراستار تمامعیار بود؛ در تئاتر، سینما و تلویزیون، در کنار خسرو شکیبایی و چند نفر دیگر. چند سالی گذشت و بالأخره در سریال آپارتمان (اصغر هاشمی) همبازی شدیم. خیلی از بازیگران معروف آن زمان و بعدها در آپارتمان بازی میکردند. امین و من دوباره دوستیمان زنده شد و قوت گرفت. شوخیهای دوران دانشجویی دوباره قهقهههامان را به آسمان برد. من هنوز اسم و رسمی نداشتم. تازه با آن سریال در کنار امین و بقیه داشتم معرفی میشدم. اما امین نامش بر سر زبانها بود.
عکس از اشکان عقیلیپور