آنقدر در این روزگار در هجوم آوار خبرهای بد بودهایم که وقتی اعلام شد سینمای ایران در جشنوارهٔ ونیز چهار فیلم و یک داور دارد، به جای این که خوشحال شویم با خود گفتیم: «این بار دیگر چه حرفوحدیثها، چه جنجالهایی، در انتظارمان است؟»!
حس غریبیست. در قدیمیترین جشنوارهٔ سینمایی دنیا، یکی از معتبرترین آنها، و به تعبیری پس از کن مهمترین جشنوارهٔ فیلم، سینمای ایران حضوری چنین چشمگیر دارد؛ پس چرا به جای خوشحالی نگران باشیم؟ این ناامنی روانی و این تزلزل احساسی از کجاست؟ سینماگران ایران تقلا میکنند و برخی به آب و آتش میزنند که در جشنوارههای مهم جهان حضور پیدا کنند اما وقتی فیلمشان پذیرفته میشود و بهخصوص وقتی جایزه میگیرند، هم خوشحال هستند و هم نگران. جدا از نگرانی بابت چگونگی ظاهر شدن در جشنوارهها، یک نگرانی بابت چیزهاییست که در آنجا باید یا نباید بگویند. در حالی که بیشتر فیلمهای راهیافته به جشنوارههای خارجی حاوی دغدغههای اجتماعی با لحن و روایتی انتقادی و اعتراضی است که بیشک از آنها تعبیر به نمادهای سیاسی هم میشود، قرار گرفتن سینماگران در معرض پرسش منتقدان و نمایندگان رسانهها به یک چالش همیشگی در این سالها تبدیل شده است.
فضای بیمهار مجازی، که همراه با پیچیدگیهای سایبری، بازتابی از خشم و نارضایتی عمومی است، انتظارهایی را بر سینماگران تحمیل میکند که تن دادن به آنها و تن زدن از آنها، هر دو برایشان پیامدهایی دارد. یادمان نمیرود که همین انتظار پاسخنگرفته در جشنوارهٔ کن پارسال، چه وضعیتی برای اصغر فرهادی رقم زد و حتی در ماجرای شکایت مربوط به «کپیرایت و سرقت هنری» هم عدهای بدون اطلاع از جزییات و روند پرونده، حق را به شاکی دادند و به نظر میرسد ترکیب این دو ماجرا میتواند سرنوشت کارنامه و زندگی فرهادی را دگرگون کند.
البته خوشبختانه جشنوارهٔ ونیز ختم به خیر شد و بجز سه جایزه و حضور قابلتوجه لیلا حاتمی به عنوان داور، حجم حواشی چندان زیاد نبود. مسأله فقط این نیست که معترضان خشمگین طبعاً انتظار واکنشی در جهت خواست خودشان دارند. مسأله این است که آنها لحن و ادبیات اعتراض را هم خودشان تعیین میکنند و سینماگر باید مطابق انتظارهای گاه متنوع جمعیتی نامعلوم عمل کند! گذشته از آنچه در نشستهای رسانهای پس از نمایش فیلمها از سینماگران پرسیده میشود و به روال این سالها بیشتر پرسشها رنگ و بوی سیاسی دارد، وضعیت جایزهبگیرها سختتر است. آنها قاعدتاً باید از موفقیتشان ابراز خوشحالی کنند اما نگراناند که مبادا گفتن یا نگفتنشان باعث ناامنیشان - رسمی یا اجتماعی - بشود. سینماگران برنده در جشنوارههای جهانی، همواره در طول این چهل سال در معرض این اتهام بودهاند که «از خارجیها سفارش میگیرند»؛ و حتی بدتر، «برای خارجیها خوشرقصی میکنند.» البته جشنوارههای مهم جهانی هم گاهی با انتخابهای آشکارا سیاسیشان این انگاره را تقویت کردهاند اما سیاستگذاری (حتی بگوییم «سلیقهای») یک روال جاری در همهٔ جشنوارههاست؛ درست مثل جشنوارههای ایرانی. اما سینماگران قطعاً نیاز به این دارند که از دایرهٔ تنگ بازار داخلی بگذرند و ارتباطی حرفهای با سینمای جهان برقرار کنند. جشنوارهها هم مهمترین گذرگاه ورود به بازار جهانی سینماست، بهخصوص برای فیلمهایی که توانایی و قابلیت این حضور جهانی را دارند. فیلمهای تجارتی سینمای ما توان رقابت با همتایان خارجیشان را ندارند؛ میماند فیلمهایی که متعلق به سینمای هنری هستند و قابلیت جذب تماشاگران جدی در سینماهای هنری و مراکز فرهنگی و کانالهای تلویزیونی و بهتازگی پلتفرمهای اینترنتی را دارند. از سوی دیگر در چند دههٔ اخیر سینمای دنیا به سوی تولیدات مشترک رفته و میبینید که گاهی در تیتراژ آغاز فیلمها لوگوی چند شرکت فیلمسازی از کشورهای مختلف نقش میبندد. اما برای سینمای ایران این عرصه نیز بسیار پرمخاطره است. در حالی که برای پروژههای بزرگ اقتصادی دولتی یکی از هدفهای اصلی مدیران جذب شریک و سرمایهٔ خارجی است و تا کنون گرفتوگیرهای سیاسی مانع تحققش شده، هر فیلمساز ایرانی که بتواند سرمایهٔ خارجی برای تولید فیلم جذب کند خودبهخود در معرض اتهام «همدستی با اجانب» و «شرکت در تهاجم فرهنگی بیگانه» است!
این موضوع البته بحث مفصلی است که شرح جزییاتش در یک یادداشت کوتاه نمیگنجد و باید روزی مفصل به سراغش رفت اما نکتهٔ دیگری که به همین روزها مربوط میشود، سالنهای خالی یا کمتماشاگر سینماست که حتی با وجود استقبال نسبی از یکیدو فیلم روی پرده، باز هم اوضاع بحرانی است. شاهد بحران هم رقمی است که یکی از خبرگزاریها از متوسط بلیتهای فروختهشده برای هر سئانس پرفروشترین فیلم روی پرده منتشر کرد: 32 بلیت برای هر سئانس پرفروشترین فیلم؛ و تو خود حدیث مفصل بخوان از این وضعیت مهمل!
در این سالها فراوان گفته شده که رونق تماشای آنلاین فیلم در اینترنت و شبکهٔ خانگی از دلایل افت فروش فیلمهاست، و امسال افزایش قیمتها و هزینههای سینما رفتن هم به آن اضافه شده است، در حالی که در همهجای دنیا همان امکانات به شکلی گستردهتر و آسانتر وجود دارد و خبرهایی از افزایش تورم جهانی نیز هست اما سینماها نیز رونق خود را دارند زیرا سینما رفتن یک نیاز انسانی برای تجربههای جمعی است. اما در کشور ما فضای روانی برای این گونه تجربههای جمعی با رخدادهایی تکاندهنده، تهدید و محدود میشود. فقط به عنوان دو نمونه، اتفاقی که چندی پیش برای دو بوکسور زن و مرد (زن و شوهر) و فرزندشان در یک پارک رخ داد و کار به تیراندازی کشید، و مرگ تراژیک مهسا امینی دختر 22سالهٔ سقزی در یک بازداشتگاه تهران پس از دستگیری توسط گشت ارشاد، همین چند روز پیش، میتواند تا مدتها فضای روانی جامعه را بیمار و نگران کند. چنان که نمود آشکارش را در واکنش صریح بسیاری از سینماگران و اهل فرهنگ و هنر میتوان دید که این بار بدون محافظهکاری و مصلحتاندیشی مرسوم، در سوگ این دختر ستمدیده همداستان شدند و خشم و اندوه و اعتراضشان را ابراز کردند و این خود آینهای در برابر وضعیت امروز جامعه و حس ناامنی و بدبینی عمومی است. مردم برای تفریح و سرگرمی به سینما میروند؛ برای این که به آنها خوش بگذرد. اگر در ذهن آنها چنین بگذرد که رفتن به سینما برای تفریح میتواند باعث بروز احتمالی چنین حوادثی شود (و نه حتی تیراندازی به سوی بوکسور یا ضربههای منجر به مرگ در مورد مهسا)؛ احتمال یک کلنجار و بازداشت ساده هم میتواند باعث انصراف مردم از «خوشگذرانی در سینما» و ماندن در خانه شود.
مرگ غمانگیز مهسا امینی همهٔ جامعه را تحت تأثیر قرار داد و باخت دو فینالیست ایرانی در مسابقههای جهانی کشتی در همان روز، این فضا را تکمیل کرد. شاید بگویید اینها چه ربطی به همدیگر و به سینما دارند؟ اما باور کنید که فضای روانی جامعه از ترکیب همهٔ این عوامل و عناصر، همین رویدادها و سیاستها ساخته میشوند؛ فضایی که میتواند باعث رونق یا سوتوکور بودن سالنهای سینما هم بشود. این حرفها، درست چند روز پس از «روز [احیاناً ملی] سینما» که قرار بود باعث رونق سینما و توجه به آن شود و این شمارهٔ مجله هم (با پروندهٔ فیلمخانهٔ ملی ایران) قاعدتاً نسبتی با آن روز دارد، نشانهٔ آن است که در سینمایمان طراوت و امید را کم داریم.
قطعا جو سیاسی و فرهنگی بازتاب موثری در حضور مردم در سینماها رو بهمراه داره به امید درست شدن اوضاع