استفان کَرَم نمایشنامهنویس و فیلمنامهنویس آمریکایی، در اولین فیلم سینماییاش، پرترهای از یک خانوادۀ معاصر آمریکایی را به تصویر میکشد. او با تکیه بر مبانی روانشناختی و رعایت اصول دعوانویسی در قالب یک خانواده، درامی خلق میکند که بارها از فیلمی واقعگرا در باب طبقۀ متوسط شهری نیویورک به فیلمی با عناصری از یک درام کلاسیک معمایی تغییر موضع میدهد. درامی که سهلممتنعوار، در عین تأکید بر یأس، امید را نیز زنده نگه میدارد. کرم صداقتی بیپرده در بیان معضلات زندگی انسان امروز در طبقۀ متوسط دارد و با بهرهگیری از کمدی سیاه خود، هر تابویی را در محیطی خانوادگی و با احتیاط به شوخی تبدیل میکند: از فقر و بیکاری گرفته تا خیانت و مرگ. فیلمساز از یک سو با تنوع بخشیدن به نماها و از سوی دیگر با به کارگیری عناصر صوتی محیط، ضرباهنگی منطقی به فیلمنامۀ خود میدهد و فیلم را از یکنواختی احتمالی ناشی از تبدیل نمایشنامهای تکلوکیشنی به فیلمی تکلوکیشنی نجات میدهد. عناصر صوتی پیوسته به قصه تزریق میشوند و پازل فروپاشی پدر خانواده را تکمیل میکنند. صداهایی که برای یک خانواده ساکن منهتن احتمالاً بسیار عادی به نظر میآید اما برای پدر و مادری که در شهری آرام و بیهیاهو زندگی میکنند، ویرانگر است.