قرار بود این مطلب در پروندهٔ شمارهٔ قبل چاپ شود ولی به قول علی حاتمی سوتهدل «همهٔ عمر دیر رسیدیم». با این حال بد نیست به بهانهٔ انتشار پروندهٔ سکانسهای افتتاحیه، تعریف متفاوتی از آن داشته باشیم و به بعضی از مصادیقش در سینما اشاره کنیم. اگر جذابیت برای مخاطب را یکی از مشخصههای اصلی سینما بدانیم، بیتردید شروع و پایانبندی فیلم نقش مهم و تعیینکنندهای در این زمینه دارد. اما آنچه که زمینهساز هویتمندی هر چه بیشتر این دو فصل کلیدی میشود، صرفاً جاذبهٔ ظاهری متکی به فرم و تکنیک نیست بلکه اقتضا میکند اجرا و موقعیتهای نمایشی در آغاز و پایان فیلم در خدمت قصه و روایت و پیشبرد آن و شخصیتپردازی درست و مرحله به مرحلهٔ آدمهای اصلی و تشریح سرنوشت و مسیر زندگیشان باشد. با این مقدمه، مرور نمونهها و تجربههای موفق تاریخ سینما نشان داده که با چند نوع سکانس افتتاحیه سروکار داریم.
سکانس دربند در شروع ردپای گرگ (۱۳۷۲) با آن عکسنویسی منحصربهفرد کیمیایی، یکی از بهترین افتتاحیههای سینمایی است. در جایی از این فصل عکاس دوره گرد فریاد میزند: «عکس، عکس، فقط عکسه که میمونه.» کیمیایی در اجرای هنرمندانهاش در طول این صحنه، عملاً این گفتۀ مرد عکاس را به نمایش میگذارد. آن مکثهای فکرشده روی چهرۀ آدمهایی که سر سفرۀ رفاقت نشستهاند، آن طواف عاشقانه و نوستالژیک دوربین دور کادیلاک قدیمی، آن نغمۀ دلنشین مرد تارزن و آن دیالوگنویسی درخشان که از جنس این آدمها و در ادای احترام به پیرشان آقاتهرانی و همخوان با نگاه بدبینانه و پرسوءتفاهم مرادِ رضای رفیقباز (صادقخان) نسبت به ناصرخان نظرباز است، همه کاملکنندۀ قابی هستند که در آن مرز بین واقعیت عینی عشق و رفاقت و نوستالژی و نمایش متظاهرانۀ آن گم شده است.