نمای نخست فیلم، چشماندازی دور و گسترده از شهر در شب است که قطع میشود به جادهای دورافتاده و خلوت با صحبت چند مرد دربارهٔ زنی که در بیابانهای اطراف بهش تجاوز شده و به قتل رسیده است. التهابی خاموش در فضای شبانه که برش میخورد به سکانس بعد در بیمارستان؛ جایی که خیلی زود متوجه میشویم زن و مردی بر سر بیماری فرزندشان دچار اضطرابند و منتظر پاسخی راهگشا از طرف پزشک معالج. اینجا هم التهابی دیگر جریان دارد؛ منتها خیلی عیان و واضح. فیلمساز با چیدمان دو نوع فضای ملتهب در دو چارچوب متفاوت و حتی متضاد (یکی مبهم است و در تاریکی و فضای باز، و دیگری در محیط بسته است و در روشنایی و آشکار) در ابتدای متن اثر، الگوی روایی خود را در زیگزاگ بین دو قصه (قصهٔ خانوادهای که نگران بهبود فرزند است و دیگری قصهٔ مردی که برای تأمین معاش، جنایت شخص دیگر را به گردن گرفته) شکل میدهد و تا پایان بر همان مبنا پیش میرود تا دو قصه بر هم منطبق شوند.