از زمان نوجوانی که ماهنامهٔ «فیلم» وارد زندگیام شد و آن را زیر و رو کرد تا زمانی که دیگر خرده اعتبار و اقبالی یافته بودم تا متنی به نام خودم در نشریهای به چاپ برسانم، همواره در ته قلبم سالها را با خیال و آرزو و حسرت داشتن مطلبی در شمارهٔ ویژهٔ نوروز آن مجله نو به نو میکردم. اواخر سال گذشته، در فضای مجازی و شاید بیرون آن بحثهایی درگرفت مبنی بر این که سرآغاز قرن و هزارهٔ جدید تقویم خورشیدی نه سال 1400 که سال 1401 است. این موضوع پرمناقشه البته چندان ارتباط و تأثیر مستقیمی در شکلگیری متن پیش رو نداشت. به واقع همان طوری که توضیح دادم به دنبال بهانهای بودم تا در شمارهٔ نوروز مجلهٔ محبوبم چیزی بنویسم دربارهٔ سینما، چیزی دربارهٔ تجربهای تکرارنشدنی که منحصر و محدود به خود نویسندهاش باشد، دربارهٔ رویدادی که یک ایرانی عاشق سینما یک بار فرصت انجام تام و تمام آن را پیدا کرده است: رفتن به سالن سینما و تماشای فیلمی برای 24 ساعت! کار و اتفاقی که میشود آن را به بهترین وجه ممکن با همان عنوان «ابدیت و یک روز» (شاید هم دو روز یا بیشتر که در ادامه، دلیلش را خواهید خواند) توصیفش کرد. در حقیقت ورود به هزاره و قرن جدید فرصتی طلایی مغتنمی برای من مهیا میکرد تا برای بزرگداشت سینما و آیین سینما رفتنی بنویسم که همهگیری ویروس کرونا در سرتاسر عالم درهای سالنهای نمایش فیلمش را به روی سینمادوستان بست و تجربهٔ تماشای فیلم را از سالنهای تاریک و پردههای نقرهای و سفید به خانهها و صفحههای نمایشگر تلویزیونها و دستگاههای دیگر منتقل کرد.
آنچه میخوانید گزارش تجربهٔ تماشای اثریست به نام ساعت ساختهٔ کریستین مارکلی. گزارشی که در طول دوازده سال گذشته چند بار برای نوشتن آن دورخیز کرده بودم که نتیجهاش جمع شدن نزدیک به صد صفحه دستنویس شده، از نکاتی پرآکنده که همچون سنگ بزرگ سیزیف از اینجا به آنجا با خودم حمل کردهام. صد صفحهای که همچون جنینی در تمام این سالها در درونم با من زیسته و به نظر میرسد تقدیر زمان زایش آن اگرنه آغاز سال 1401، بلکه ماه دوم آن (به خاطر مدیریت نکردن زمان!) در ماهنامهای است که ققنوسوار زاده شد و نخستین عیدش را به سینمادوستان شادباش گفت.