تیرانداز چپدست که به خودی خود اثری عالی و متکی به خود است، به لحاظ مضمونی نمونهٔ تام و تمامی از محتوای آثار آرتور پن را به نمایش میگذارد. اگر ابتدا فیلمهای متأخر این فیلمساز را ببینیم و سپس به این اثر رجوع کنیم، شاید بعضی صحنهها بیش از حد ثقیل و خودآگاهانه به نظر بیایند (از جمله صحنهٔ اغوای سلسا و سکانسهای پس از فرار بیلی از زندان) اما حتی در این صحنهها نیز استفاده از حرکتهای بهشدت انتزاعی از سلطهٔ کامل پن بر مضامینی حکایت دارد که در فیلمهای بعدی او با روانی و نرمی بیشتری مطرح میشوند. تیرانداز چپدست اثر فیلمسازی است که در آینده فیلمهایی چون معجزهگر و تعقیب را میسازد؛ اما نکتهٔ تکاندهندهتر، رابطهاش با بانی و کلاید است. شباهتهای این دو فیلم آن قدر هستند که ممکن است تفاوتهای عمده بین آن دو نادیده بمانند.
بار اولی که ویلیام بانی (پل نیومن) را میبینیم، جوان کندذهنی جلوه میکند که هنگام پاسخگویی به پرسشها، واکنشهای بدوی از خود نشان میدهد و جوابهایش همگی تکسیلابی هستند، یا با حرکت دست و بدن عرضه میشوند. چشمان او بهنوبت روی هر کدام از وردستان آقای تانستل میماند و بدنش با هر سؤال، نیمچرخی به طرف سؤالکننده میزند و گویی با این چرخش بدن و به مدد حسی بدنی، با آنان ارتباط برقرار میکند. در تمام طول فیلم، این ارتباط و برداشتهای غریزی در بیلی هست.