دههٔ پرماجرا و حساس 1970 در آمریکا، دورهای بوده که پل تامس اندرسن تعلق خاطر خاصی به آن دارد و در دو اثر دیگرش شبهای بوگی و خباثت ذاتی به بهانههای مختلف و با مضمونهای متفاوت به آن پرداخته است. در آخرین اثرش هم، که یک کمدیرمانتیک است به سراغ همان دوران رفته و در پیرنگهای فرعی به برخی از رویدادهای مهم آن مقطع اشاره میکند. با این تفاوت که لحن لیکوریش پیتزا با آثار پیشین او بهکلی متفاوت است. اندرسن با انتخاب لحنی سرخوشانه، رویدادهای آن دورهٔ آمریکا را از دید یک پسر نوجوان و یک دختر جوان تصویر میکند که توجیه این لحن و شوخیهای فیلم با مضامین مختلف هم حاصل همین نگاه ناپخته است. همچنین این سرخوشی باعث شده هر اتفاق مهمی که رخ میدهد، بر روند قصه تأثیری نگذارد و لحظات تلخی دیده نمیشود. مانند قرار گذاشتن آلانا با لنس (دوست گری) که از چشم او پنهان نمیماند، دستگیری گری به وسیلهٔ پلیس، آسیب زدن به خانهٔ جان پیترز و روبهرو شدن دوباره با او. فیلم دوگانگیهای زیادی دارد که با عنوان فیلم آغاز میشود؛ عنوانی که از کنار هم قرار گرفتن نام دو خوراکی بیربط تشکیل شده: لیکوریش چیزی شبیه به پاستیل است و از طرفی نام فروشگاه صفحههای گرامافون بوده که به گفتهٔ اندرسن این خوراکی و آن فروشگاه یادآور بخش عمدهای از خاطرات دوران کودکی و نوجوانی اوست. قرار گرفتن نام این خوراکی در کنار پیتزا ترکیبی عجیب میسازد. چنانچه در فیلم هم پیرنگ اصلی داستان علاقهٔ گری ولنتاین به آلانا کِین و به هم رسیدنشان پس از کشوقوس فراوان است و پیرنگ فرعی اشارهای گذرا به تغییرات و اتفاقهای مهمی دارد که در آن دههٔ آمریکا رخ داد. انتخاب این عنوان که ترکیبی از دو خوراکی است در فرم روایی فیلم هم که ترکیبی از داستانی عاشقانه و اتفاقات مهم آن برهه است کاملاً حل میشود و لحنی که برای پرداخت به آن انتخاب شده، شکلی کمیک به خود میگیرد. این بخش فیلم شامل نکات فرامتن زیادی است که به هر کدام اشاره خواهد شد. گویی اندرسن پس از ساختن آثاری جدی چون رشتهٔ خیال، خباثت ذاتی، مرشد، خون به پاخواهد شد و... کمی به خود استراحت داده و سراغ ساخت اثری رفته که لحنی بهکل متفاوت از آثار پیشیناش دارد و بیشتر به گذشتهٔ خود در «درهٔ سن فرناندو»ی کالیفرنیا ارجاع میدهد. شبیه به کاری که آلفونسو کوارون در رُما یا کِنِت برانا در بلفاست کردند.