موقعیت مهدی بهانهایست برای پرداختن به دورانی سپریشده، دورانِ نهچندان دوری که مفاهیم ارزش دیگری داشتند. دههٔ شصت را با سالهای هویتباختگی کنونی مقایسه کنیم. قبول دارم هر دوره اقتضاهای خودش را دارد ولی به این فکر میکنم که آدمهایی از جنس مهدی و حمید باکری نزد نسل جوانِ کافیشاپی این زمانه چه جایگاهی دارند؟ آیا این شمایلهای بهتاریخپیوسته در گذر زمان و مناسبات غریب و دائم در تغییر و تبدیلِ یک جامعهٔ سیاستزده که «ایدئولوژی» و «آرمان» را از زاویهٔ دید خود معنا و تفسیر میکند، برای نسلهای سردرگم و بیخط این روزگار که خوش دارند به همه چیز پوزخند بزنند، همچنان حضور سمپاتیک دارند؟ شاید این مقدمه برای یک نقد سینمایی حرفهای و قاعدهمند شروع دندانگیری نباشد ولی چه اشکالی دارد که با موقعیت مهدی از گذشته به حال برسیم و ببینیم چه شد که از آن اتحاد، همدلی، غیرت، ایمان، پایمردی و ازخودگذشتگی عمیق و ریشهدار به این انفعال و پوچی و جداافتادگی عیان رسیدیم؟