با این که این روزها بسیاری از ابزارهای فیلمسازی کوچکتر و جمعوجورتر شده، و صحنهٔ فیلمبرداری شاید شکوه و گرمای صحنههای شلوغ و رفتوآمد دستیارها و هنرورها و خیابانبندها و دبدبه و کبکبهٔ دستگاههای پیچیده و دوربینها و ابزارهای مکانیکی سابق را نداشته باشند، هنوز نمیدانم چه رمز و رازی در پشت صحنهٔ فیلمها هست که به محض پهن شدنِ بساط فیلمبرداری در کوچه یا خیابانی، مردم با اشتیاق بسیار دورش حلقه میزنند و چهارچشمی خیره میشوند به دوربین! البته طی چند سال اخیر پیشرفتهای تکنولوژی و فراوانی ابزارهای فیلمبرداری، تا حد زیادی از این تراکم کم کرده اما هنوز جاذبهٔ جادویی پشت صحنه در فیلمها و سریالهای تلویزیونی برای خیلیها وجود دارد.
یک بار اصغر فرهادی در مصاحبهای که با او کردم گفت وقتی دانشآموز بوده و در اصفهان زندگی میکرده، محلهایی را که در آنجا فیلمبرداری بوده، پیدا میکرده و از صبح تا غروب فقط نگاه میکرده که چه میکنند و زمانی که فیلم اکران میشده فیلم را با آنچه از پشتِ صحنه دیده بوده، تطبیق میداده است. در این گفتوگو ازش خواستم خاطرهٔ یکی از پشت صحنهها را بگوید...
تصویر پشت صحنه امشب اشکی میریزد (منوچهر مصیری، ۱۳۵۷)