فیلمهای چهلمین جشنوارهٔ فجر نشان میدهند که بحرانهای اجتماعی بیش از پیش به چاردیواری خانهها و کانون خانوادهها رخنه کردهاند. آرامش زندگی را بر هم زدهاند و اهل خانه را به جان هم انداختهاند. «دغدغهٔ بیکاری» و «مشکل معیشت» و «تورم و گرانی» و این جور حرفها که ورد زبان مسئولان و زمامداران دلسوز است و از صداوسیمای خودمان زیاد میشنویم، در تنگنای حادثهها، خانوادهها را وامیدارد، از سر ناچاری همه با هم به سوی خلافکاری و کلکبازی و دروغ و دغل و رفتارهای ناپسند بروند. فرقی هم نمیکند که این خانوادههای گرفتارِ بحران اجتماعی، در گرداب فقر و فلاکت دستوپا بزنند، یا دستشان به دهنشان برسد. در هر دو حال راهی جز زدن به سیم آخر نمیشناسند. به قول فیلسوف: «در عدم، همه چیز مساوی است.» یعنی آب که از سر گذشت، چه یک نی چه صد نی...
اصل مصیبت مرگ پدر در شادروان، تأمین هزینهٔ بیمارستان و خرج کفنودفن و... است و کسی برای آن مرحوم مغفور اشک نمیریزد. همه در فکر راه چارهاند که به هر کلکی شده پولی جور کنند تا جنازه روی زمین نماند. ماجراهای این کمدی سیاه با رفتار و تکاپوی ابلهانه و بیحاصل خانواده برای رسیدن به پول رقم میخورد و ما تماشاگران به ندانمکاریهاشان میخندیم! خندهای که «از گریه غمانگیزتر است...»