... میرسیم به خائنکُشی که ترکیب غریبی از سینمای تاریخی/ سیاسی است. بله عاشقانه از منظر سینما میگویم که همۀ راهها به مسعود کیمیایی ختم میشود. اصلاً قصد لجبازی و مقابله به مثل در برابر مخالفخوانهای همیشگی ندارم. ظاهراً این جماعت حتی اگر کیمیایی شاهکار هم بسازد، باز برایش مضمون کوک میکنند و از این بازی تکراری و نسخه پیچیدن برای فیلمسازی که با زبان سینما و ادبیات خودش به تاریخ، انسان، سیاست و جولاندهی اجتماعی میپردازد، لذت میبرند. پس ما را با این نارفیقان کاری نیست. میماند رفقای محرمی که چشم بصیرت دارند و با خودِ سینما و منطقِ روایی این دورانِ فیلمساز محبوبمان به دیدن فیلمش میروند و داوری مستقل و منصفانۀ خود را دارند و ایضاً علاقهمندان کلاسیکی که به هر دلیل با فیلمهای این دو دهۀ استاد مشکل دارند و در موضعگیری مخالف یا تردیدآمیزشان خُردهشیشهای نیست. روزی روزگاری دوستمان هوشنگ گلمکانی در نقد خواندنیاش بر سرب نوشت: «هر فیلم، اصول خود را بنا میکند». متعجبم که چرا حالا او - حتی - با فیلمی مثل خائنکُشی ارتباط برقرار نمیکند و همان ادبیاتِ مخالفخوانهای بیگانه با دنیا و نگاه و لحن و کلام این زمانۀ کیمیایی را (با لحنی البته محترمانهتر) ادا میکند؟ آیا این کمرنگ شدن خط قصه در آثار این سالهای کیمیایی و فاصله گرفتن او از آن روایتپردازی کلاسیک و متوسل شدنش به خُردهروایت و تکگوییهای شبیه به بیانیه، یک نقیصه است و او در تداوم این شیوۀ کار و بها ندادن به انتقادات مداوم در این زمینه دارد لجاجتِ بیخود میکند و ساز خودش را میزند؟ اگر این نوع تکگوییهای شعارگونه مسبوق به سابقه است و نمونههایش را در دورههای حساس تاریخی در گوزنها، سفر سنگ، خط قرمز، اعتراض و قاتل اهلی دیدهایم، پس چرا در اینجا عدهای خُرده میگیرند و خود را به کوچۀ علیچپ می زنند؟...
*یکی از دیالوگهای خائنکشی