اولین بار که به فکر پدیدهای به نام «ناقهرمان» افتادم، زمانی بود که بیهمهچیز (محسن قرایی) را دیدم و دربارهٔ قهرمان فیلم و اینکه چرا تا این حد عجیب و خاص است، به فکر فرو رفتم. قهرمان روستا (پرویز پرستویی)، مردیست که در همهٔ امور مردم و مسئولان روستا حرف آخر را میزند. بهتدریج درمییابیم او سالها قبل در یک رابطهٔ ناسالم زنی را باردار کرده و بعد وقتی اهالی، زن را با بیآبرویی از روستا بیرون راندهاند هم واکنشی از خود نشان نداده است. حالا هم که ماجرا لو رفته، در او که سالهاست قهرمان روستا است، چیزی به نام پشیمانی نمیبینیم. اما فیلم کلاً طرف او را میگیرد و حتی وقتی در پایان مثل یک قهرمان صندلی اعدام را از زیر پایش کنار میکشد و به زندگی خود پایان میدهد، سبب ریختن اشک از چشمان تماشاگر میشود. چنین شخصیتی را چهگونه باید طبقهبندی کرد؟ قهرمان که نمیتواند باشد، محبوبیتش باعث میشود ضدقهرمان هم نباشد. پس چیست؟ من نامش را میگذارم «ناقهرمان»!
در بیمادر که یک ملودرام کلاسیک است، با یک ناقهرمان دیگر روبهرو هستیم. امیر آقایی نقش روانپزشکی را بازی میکند که در یک خانۀ ویلایی شیک زندگی میکند و رفتار زیادی مهربانانهای با زنی که رحم خود را اجاره داده، دارد. او پنهانی به زن کِرِم دست میدهد و دور از چشم همسرش، با او به صحبت مینشیند. قاعدتاً چنین فردی با آن همه ثروت و رفتار مشکوک نباید شخصیت محبوبی باشد...