یوسف حاتمیکیا بعد از چند فیلم کوتاه و دستیاری در فیلمهای پدرش، امسال اولین تجربه بلند سینماییاش شب طلایی را به جشنواره چهلم فجر آورده است. فیلمی با موضوعی پیچیده، پربازیگر و پرتنش که قصه آن در یک فضای بسته میگذرد و به شیوه داستانهای آگاتا کریستی، کلک و دروغ و شک و مچگیری در بین یک فامیل بزرگ، که شاید نمادی از یک جامعه بیمار و ریاکار است، تا پایان مخاطب را به دنبال خود میکشاند. فیلم هر چه جلوتر میرود، تماشاگر به این باور میرسد که فیلمساز آینهای مقابل بخشی از جامعه گرفته که در اعمال و رفتارشان جز دروغگویی، تظاهر و بیاخلاقی خبری از محبت و عشق نیست. این جماعت برای تولد مادر در خانه او گرد آمدهاند اما همه دنبال مقداری طلای گمشده میگردند و انگشت اتهام را به سمت هم نشانه میروند در حالی که طلای واقعی همان مادری است که زیر دستوپای این جماعت گم شده است! فیلم از همان نماهای اولیه که مادر متوجه میشود نخی را که برای حفظ شاخههای گلدانش دور ساقه گیاه بسته، پاره شده، پیامش را میدهد.
میشود گفت حاتمیکیای جوان با انتخاب موضوعی تا این حد پرپیچوخم و روانکاوانه آگاهانه تلاش کرده خودش را از زیر سایه نام و شهرت پدرش خارج کند و نشان دهد که فیلمسازی را به عنوان تفنن و هوس دنبال نمیکند و سینما برایش با دغدغه همراه است؛ هرچند امضای پدر به عنوان تهیهکننده فیلم، در تیتراژ نقش بسته ولی حاتمیکیای پسر میگوید پدرش در طول فیلمبرداری فقط دو بار سر صحنه حاضر شده است.