فیلمهای مسعود کیمیایی گاه مثل خون شد و متروپل و (کمی عقبتر) محاکمه در خیابان و جرم داستانهای سراستی دارند و گاه مثل حکم و رییس و قاتل اهلی، دنیایشان پر از ابهام و نقطهچین است. انگار سیاست و جنگ قدرت دنیای فیلمهای کیمیایی را مرموز و مبهم میکنند. خائنکشی به این گروه تعلق دارد. اینجا فیلمساز انتظار دارد گوشها را تیز کنیم و پچپچهها را بشنویم و معنای مکثها را بفهمیم و هوشیار شویم و پیام نگاهها و سکوتها را دریابیم و حتی چیزهایی هم از تاریخ معاصر بدانیم. بله، باید تسلطی داشته باشیم به آن زمانه و از خلیل ملکی و روزنامه «باختر امروز» و جبهه ملی و اوضاع ارتش و شهربانی آن روزگار تصویر یا دستکم طرحی در ذهنمان باشد.
بدون اینها لایه نخستین قصه را داریم که خالی از کشش نیست ولی حرف اصلی را اینجا نمیتوان یافت. در سطوح بعدیست. آنجا که یکی میپرسد: «با دزدی میشه سیاسی شد؟» نقطه عزیمت خائنکشی همینجاست؛ چیستی سیاسی بودن. آدمهای فیلم انگار با یک کنش متهورانه، با تمام دلهرهها و ناکامیها و عشقها و آرزوهایشان پرتاب شدهاند به میانه میدان تاریک و ترسناک سیاست و حالا بهتزده، چشم میگردانند تا مرزهای این میدان را بیابند و معنای عمل خود را بفهمند. سکانسهای بحثهای گاه پرتنش شخصیتهای اصلی که حول معنای مبارزه و سیاست میگردد و گاه به نگاهی و کرشمهای عاشقانه یا ضجهای خونآلود یا حس شوم حضور یک خائن میآمیزد، برای روایت این سرگشتگی طراحی شدهاند.