ریدلی اسکات در 84سالگی با ساختن آخرین دوئل (2021) نشان میدهد که اندیشه و درک یک مدیوم هنری، زمان و مکان و سنوسال نمیشناسد. او با بهرهگیری از تجربهٔ بینظیر فیلمسازی در ژانرهای مختلف و با دریافت نیاز روز افکار عمومی، از کلیشههای تثبیتشده و جوابپسدادهٔ سینما، در فرمی تازه استفاده میکند. او یک درام تاریخی را (که میتوانست همانند گلادیاتورش روایت شود، با موضوع مرکزی «تجاوز» - که از قضا در دههٔ 1990 با تلما و لوییز به این موضوع هم پرداخته) در فرم و قالب راشومون (آکیرا کوروساوا، 1950) میریزد.
راشومون هنوز هم برای هر مبحث و موضوعی که نظر چند نفر عامل را درگیر خود میکند، تلنگری خواهد بود برای مخاطب قضاوتکننده که «واقعیت» چیست؟ ابزار تشخیص ما برای این که کدامیک از داستانهای تعریفشده، با واقعیت مطابقت دارد چیست؟ این، همان مسألهٔ مهمی است که در برخورد فیلمها با روایت یک اتفاق تاریخی نیز اهمیت مییابد. آیا آنچه در کتابهای تاریخی نوشته شده یا توسط راویان ظاهراً معتبر بیان شده، چیزی جز بیان واقعه از نگاه راوی است؟ آیا خود راوی و تمام متعلقات و ملحقات فکری و زیستیاش، در چهگونه دیدن یک واقعه و پس از آن، چهگونه روایت کردنش تأثیر نمیگذارد؟
اسکات که بهنوعی پدر نگاه پستمدرن در سینما نیز هست (با بلید رانر، 1982) به سراغ واقعهای در زمانی دور از ما اما با موضوعی متعلق به هر دو زمان رفته است. او با روایت موضوع تجاوز از زاویهٔ دید سه نفر - که هر سه درگیر آن واقعه بودهاند - به همهٔ طرفداران جنبشها و جریانهایی چون Me Too و Black Lives Matter و بسیاری جریانهای طالب حقِ امروز میگوید که طلب حق، باطل نیست اما خود را - بدون توجه به محدودیتهای «خودشیفتگی» - بر حق دانستن، در هر زمانی باطل و نوعی بیتوجهی به ذات انسان است.