آن گونه که خود پائولو سورنتینو گفته، دست خدا بهکلی و با همهٔ جزییاتش یک حدیث نفس است؛ حدیث نفس نوجوانی فیلمساز در زادگاهش ناپل واقع در جنوب ایتالیا. قصهٔ نوجوانی از یک خانوادهٔ متوسط اهل ناپل در میانهٔ دههٔ 1980. زمانی که این شهر عجیب جز قدیسانش چیزی برای افتخار کردن نداشت تا زمانی که دیگو مارادونا به این شهر و باشگاه فوتبالش آمد و هویت شهر و مردمش شد. نوجوانی که به فلسفه و ادبیات کلاسیک ایتالیا علاقهمند بود اما فیلمساز مهم و معتبری شد. حتی عنوان فیلم اشارتی آشکار است بر مارادونا و گل مشهورش با پیراهن آرژانتین به تیم ملی انگلیس در یکچهارم نهایی جام جهانی 1986. گلی که با فریب داور و با دست بازیکن به ثمر برسد، قاعدتاً باید مایهٔ بدنامی و سرشکستگی باشد اما به مصداق «هر چه آن خسرو کند شیرین بوَد» مارادونا با این گل مشهورتر و محبوبتر از همیشه شد و در کنار قدیسان پرشمار ناپل قرار گرفت. جایی کنار سان جِنارو، قدیسی که برخی عقیده دارند نازایی را شفا میدهد و تندیس او روی طاقچهٔ بسیاری از خانهها هر روز با احترام و خلوصی مؤمنانه گردگیری میشود.