خسوف با صحنهٔ اعتراض دانشجویان به کیفیت غذای دانشکده آغاز میشود و در ادامه شخصیتهای اصلی درگیر ماجرای سوءقصد به قیاسی، رییس دانشکده، میشوند. سپس دو شخصیت محوری (امیر و آتیه) در بازجویی به یاد آشناییشان که تنها چهار ماه از آن میگذرد میافتند و ماجرا از قسمت دوم به اولین دیدار آنها بازمیگردد و تا قسمت دوازدهم شاهد یک فلاشبک طولانی هستیم. اما اگر سریال با قصهٔ آشنایی امیر و آتیه شروع میشد، چه اتفاقی میافتاد؟ آن وقت دیگر لازم نبود در قسمت دوازدهم خلاصهای از قسمت اول را ببینیم و جزییات ماجرا به بیننده یادآوری شود. حتی در ابتدای سریال شاهد قصهای معمایی هستیم؛ اینکه چه شخص یا اشخاصی پشت حمله به رییس دانشکده هستند. اما در طول دهیازده قسمت بعدی این موضوع در زیر لایهٔ عاشقانهٔ سریال فراموش میشود و تعلیق و ابهام جنایی داستان اصلاً برای بیننده اهمیتی ندارد و صرفاً دنبالکنندهٔ ماجرای عاشقانهٔ امیر و آتیه است.