«این که جهان، جهانِ من است، در این جنبه خود را نشان میدهد که مرزهاى زبان (مرزهاى آن تنها زبانى که میدانم) به معناى مرزهاى جهان مناند».
(ویتگنشتاین، رسالۀ منطقى- فلسفى، بند 5.26 ترجمۀ ادیبسلطانى)
باشو غریبۀ کوچک ساختۀ بهرام بیضایى در سال 1364 در روستاهاى شنبهسرا، شاندرمن، کپورچال و اسالم در غرب گیلان فیلمبردارى شد و پس از چند سال توقیف، آنگاه که جنگ ایران و عراق تمام شده بود، در بهمن 1368، به نمایش درآمد. باشو غریبۀ کوچک غمگینترین و شاعرانهترین فیلم بیضایى است، و با این که لحظههاى شوخ و شادى هم دارد اما سلطۀ اندوه در آن ناشى از قصۀ دردبار باشو شخصیت اصلى فیلم است؛ پسرکى جنوبى، شاهد مرگ مادر، پدر و خواهر در بمباران هوایى که توانست با پنهان شدن در بارى کامیونى از مهلکه بگریزد و از روستایى در گیلان سردرآوَرَد، و آنجا مادرى دیگر و در پایان فیلم پدر تازهاى برگشته از جنگ، بیابد. آنچه بر وزن اندوه میافزاید سهم خاطرههاى باشوست. هر آنچه پسرک را به یاد عزیزاناش، مرگ آنها و زادگاهاش میاندازد با صداهایى همانند انفجار تونل، یا گُر گرفتن آتش، همراه است. و حضور پرهیب مادرش که گویى پسر را به مادرى دیگر - نایى - میسپرد، دل را میلرزاند. هر نوبت، دیدار فیلم از پشت اشکهاست. باشو غریبۀ کوچک فیلمى است دربارۀ مصیبتهاى جنگ، از دستدادنها، دربهدرى و غربت، و دومین فیلم بیضایى است که لفظ «غریبه» در عنواناش هم آمده است. ولى چه عجب اگر فیلمهاى سینماگرى که همواره با او همچون بیگانهاى رفتار شده سرشار از غم غربت باشد.
مرزهاى جهان بهرام بیضایى با حدود زبان او تعیین شده است. آنچه آگاهى او را ساخته، شیوهاى که زندگى کرده، نوعى که زندگى خودش را سامان داده، شناختى که از دنیا و از هنر دارد، و درکى که از خودش دارد، همه با تأویلهاى او از هستى ساخته شده و این همه در، و با، زبان فارسى شکل گرفتهاند. معناى هر چیز براى او با قاعدههاى دستورى و نحوى زبان فارسى تعیین شده است. افق فرهنگ او، بیىشک، فراتر از ایرانى بودناش میرود اما هرگز بیرون از ساختارهاى متعیّن زبان فارسى نمیتواند شکل گیرد.