جهانبخش نورایی

زمین چون آسمان، بی‌رحم نیست

تحلیل جدیدی بر «باشو غریبه کوچک»

8 دی 1400

سی‌ودو سال از نمایش باشو غریبۀ کوچک گذشته و در این فاصله، چیزهای زیادی تغییر کرده، چه در جامعه و چه در خود سینما. دیگر در دهۀ شصت نیستیم. اما پس از این همه سال که فیلم را تماشا کردم یا بهتر بگویم بازخوانی کردم، چیزهایی دیدم که هنوز می‌شود درباره‌شان از دیدگاهی کم‌وبیش متفاوت سخن گفت. آوارگی و بی‌سرپناهیِ باشوها، هنوز در سراسر دنیا وجود دارد و غم‌نامۀ بیگانه‌ستیزی، دربه‌دری و دل‌شکستگیِ آوارگان، به آخر نرسیده. فیلم بیضایی از این منظر، کهنه نشده و هم‌چنان وصف حال بخشی از تراژدی انسان یست.

یکی از مایه‌های اصلی باشو، رویارویی آسمان و زمین است. در آسمان که باران رحمت برای باروری زمین از آن می‌بارد و جایگاه آفتاب است، نیروی شریری لانه کرده که با زمین و آبادانی و آسایش نوع بشر، سرِ دشمنی دارد. این شر در آغاز در قالب هواپیماهای بمب‌افکن، زمین را ویران می‌کند و پس از آن در قالب نمادین شاهین‌ها (یا عقاب و قوش و قرقی و باز، فرقی نمی‌کند)، قدرت و خطر خود را به رخ می‌کشد. عنوان‌بندیِ آغاز فیلم، نقاشی هواپیماهایی به رنگ خون را نشان می‌دهد که در حال پروازند و ذهن بیننده را برای مشاهدۀ خرابی‌ها آماده می‌کنند. با این همه، زمین یک‌سره تسلیم نمی‌شود و با باروری و سرسبزی پر طراوت خود در برابر مرگ و نیستی می‌ایستد. اگر پاره‌ای از اندام این آب و خاک به کام انفجار و آتش و دود و ازهم‌پاشیدن و خرابی فرو رفته، پارۀ دیگرش هم‌چنان زنده می‌ماندَ و در قالب نایی که جلوه‌ای از مادر/ زمین است، زخم خود را ترمیم می‌کند و با پرندگانی که پروازشان برای باشوی آواره، یادآور عذاب آسمانی‌ست، هماوردی می‌کند. ساکت‌نماندن نایی و فریاد پرنده را با فریاد پاسخ‌دادن، شکلی از این مقابله است. در صحنه‌ای که نایی برای جوجه‌ها دانه می‌پاشد و مراقب آن‌هاست، صدای رویارویی‌اش با شاهین، رساتر می‌شود. جوجه‌ها دنیای موازی باشو هستند، کودک بی‌خانمان‌شدۀ زمینِ سوختۀ جنوب که به شمال سرسبز پناه آورده؛ اما هنوز روی پای خود نایستاده، از بال‌زدن پرنده در آسان بیمناک است و هراسان، خود را در گوشه‌ای پنهان می‌کند. پرنده از فراز آسمان، هم‌چنان در پی شکار اوست. نخستین تصویری که از باشوی دوان در کشت‌زارها می‌بینیم، از دید شاهین است و باشو در این وسعتِ بی‌انتها، طعمه‌ای کوچک و ناچیز و بی‌دفاع به نظر می‌رسد. انگار این مرغ آهنین‌بالِ ویرانی، جغد جنگ است که بر بلندی نشسته؛ همان که ملک‌الشعرا بهار از دست او شِکوه‌ها دارد:

فغان ز جغد جنگ و مُرغُوای (نفرین) او

که تا ابد بریده باد نای او

بریده باد نای او و تا ابد

گسسته و شکسته پر و پای او

ادامه مطلب در ماهنامه
5 1 vote
Article Rating
Subscribe
Notify of
guest
0 Comments
Inline Feedbacks
View all comments
© ۱۴۰۰ فیلم امروز
ماهنامه سینمایی فیلم امروز با اتکا به پشتوانه ای ۴۰ ساله، همراه با آغاز قرن جدید شروع به کار کرد.