در مورد تجربۀ کار با بیضایی خیلی میشود حرف زد، اما من فقط میتوانم از تجربههایم هنگام فیلمبرداری بگویم، چون متاسفانه هیچکدام از چهار فیلمی را که با بیضایی کار کردم، در سالن سینما ندیدم. چریکۀ تارا و مرگ یزدگرد که بهکلی توقیف شدند، باشو غریبۀ کوچک هم در ابتدا توقیف بود و چند سال طول کشید تا مجوز نمایش بگیرد. شاید وقتی دیگر را هم ندیدم، چون پس از فیلمبرداریِ آن از ایران رفتم. هیچیک از این فیلمها را در سینما، روی پردۀ بزرگ و در میان تماشاگران هموطنم ندیدم و در نتیجه، نمیتوانم برداشتم را از این فیلمها بگویم. بازیگر، چه در تئاتر و چه در سینما، در برخورد با تماشاگر است که به چگونگی کارش پی میبرََد. اما من هیچوقت این اقبال را نداشتم که از بازخوردهای بازیهایم در فیلمهای بیضایی مطلع شوم... یکی از خصوصیات کار من، چه در فیلمهای بیضایی و چه دیگران، این است که دوست ندارم راجع به نقشم زیاد حرف بزنم. سوالهای اصلی را مطرح میکنم، ولی پاسخ سوالهای دیگر را میگذارم به عهدۀ دنیای درون بازیگر. اینها رازهای بازیگری است و من چه در تئاتر و چه در سینما، همیشه همین طور کار کردهام. جلوی دوربین، تمام مسائل تکنیکی را رعایت میکنم. فاصله با دوربین را متر میکنند که باید اینجا بایستی و مراقب تابش نور به چهرهات باشی و تا این اندازه حق حرکت داری و از این جور مسائل. اینگونه محدودیتها را رعایت میکنم، ولی در مورد مسائل درونی نقش، دوست ندارم همهچیز مشخص باشد. سعی میکنم ضمیر ناشناخته و ناخودآگاهم، مسائل را حل کند. میخواهم هر حرکت و هر نوع بیان و بازی، خودجوش باشد. هیچگاه از قبل تصمیم نمیگیرم فلان نقش را اینطوری بازی کنم. معتقدم هر گاه بازیگر در نقش خود دخالت آگاهانه کند، آن را خراب میکند و بازی، مصنوعی میشود. برای همین تصمیم نمیگیرم چه حرکتی بکنم و چه حالتی به خود بگیرم. سعی میکنم خودم را باز بگذارم...