وقتی در سالن انتظار سینما نشسته بودم تا سئانس شروع شود، متوجه بیرون آمدن مخاطبهای سئانس قبلی گشت ارشاد3 از سالن شدم. آنها با قدمهایی بیخیال و آرام در حالی که هیچ حالتی در چهرهشان دیده نمیشد، از کنارم میگذشتند. به حرفهایی که با هم میزدند گوش کردم. دربارۀ موضوعهای مختلفی بود؛ عروسی پسرخاله، سرمای داخل سالن، دیر شدن قرار و چیزهایی از این دست. حتی شنیدم خانمی به مرد همراهش میگفت ای کاش به جای چیپس، اسنک پنیری به سالن برده بودند چون چیپس بیمزه بود و خیلی هم زود تمام شده بود. از آن آدمهایی نیستم که وقتی از سالن نمایش فیلم بیرون میآیم، دربارهاش نظرپراکنی کنم و حرف بزنم. اصولاً اعتقادی هم به این موضوع ندارم که فیلم باید آن قدر یقۀ آدم را بچسبد که تا ساعاتی بعد از نمایش رهایش نکند. اما این میزان از بیتوجهی آدمهایی که از سالن خارج شده بودند برایم جالب بود. وقتی مسئول سالن گفت سئانس بعدی بهزودی آغاز خواهد شد، روی صندلیام مستقر شدم تا بدانم چرا هیچکس از فیلم حرف نمیزد.